loading...
rezatahan
rezatahan بازدید : 199 شنبه 15 مرداد 1390 نظرات (0)

یك صبح، ماهی آزاد بزرگ در دریا، متوجه شد كه ماهی قرمز كوچك كه در قصر پادشاه ماهیها كار میكرد، برخلاف همیشه غمگین و در فكر است. ماهی آزاد كه به خردمندی معروف بود، به ماهی قرمز نزدیك شد و كنجكاوانه پرسید: «چه چیزی باعث شده كه این قدر اندوهگین و ناامید به نظر برسی؟ آیا كمكی از دست من ساخته است؟» ماهی قرمز در اوج ناامیدی و درماندگی پاسخ داد: «پادشاه از من خواستهاست كه ظرف مدت یك هفته، دستورش را اجرا كنم و اگر موفق نشوم، مرا از كارم اخراج میكند. واقعاً پریشان و درمانده شدهام. چون هر چه فكر میكنم، نمیتوانم راه حلی پیدا كنم. پادشاه از من چیزیمیخواهد كه غیرممكن استماهی آزاد كه به شدت كنجكاو شده بود، پرسید: «پادشاه از تو چه خواستهاست؟» ماهی قرمز پاسخ داد: «از من خواسته كه انگشتر طلایی برایش درست كنم و جملهای روی آن حككنم. جملهای كه به پادشاه كمك كند تا در اوج شادمانی، مشكلات زیر دستان خود را از یاد نبرد و در اوجغم و اندوه امید خود را از دست ندهد و در مواجهه با مشكلات و شكستها قدرتمندانه عمل كند.» ماهی آزاد لحظهای فكر كرد و فوراً گفت: «روی آن حك كن، این نیز بگذرد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4017
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 31
  • آی پی امروز : 280
  • آی پی دیروز : 236
  • بازدید امروز : 1,097
  • باردید دیروز : 415
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 3,934
  • بازدید ماه : 17,170
  • بازدید سال : 195,135
  • بازدید کلی : 3,402,189
  • کدهای اختصاصی
    Page Ranking Tool
    تبليغات X